در دل من چیزی است ،
مثل یک بیشه نور،
مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم ،
که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ،
بروم تا سر کوه ،
دورها آوایی است ،
که مرا می خواند
.
زمان میگذره و چه بخوایم چه نخوایم زندگی ادامه داره . پس اگه شروع به زندگی نکردیم باید شروع کنیم
حالا دم مهره و همه دارن میرن دانشگاه ! تقریبا اکثر هم کلاسی هام
اما چه اهمیتی داره ؟ دیشب با دوستم صحبت کردم و بهم گفت: دیر نمیشه . سال دیگه میری!
خدایا نمیدونم این همه آرامش چطور از صدای این دختر میریزه !
تنها یه چیز منو عذابم میده ! واقعا امسال دوباره باید برم کانون
بابا میگه امسال باید سطح شهرستان 1 شم ! میگه میدونم که میتونی !
منم میدونم که میتونم ! اما کمی ترس دارم
نمیتونم بفهمم چم شده بود >؟؟ نمیتونم بفهمم چرا کنکور پارسالم اینطورشد؟ حتی الا ن که سوالاشو حل میکنم زماندار درصدام خیلی بهتر ازسر جلسه کنکوره !! من چیو اشتباه کردم ؟؟؟ داره دیوونم میکنه ! کاش اشکالمو میفهمیدم ! اینجوری حداقل از حل اون مشکل مطمن میشدم !
گذشته تموم شده و آینده دست ماست !
یکی بهم گفت بعضی چیزا واقعا دست ما نیست! گفت کنکور منم این حالت بوده ! گفت کمکم میکنه !
.
خطاب به لیمو
میدونی لیمو من آدم ساده ای بودم . به همه راست گفتم و با جون و دل راهنماییشو ن کردم
حالا همه دروغاشون و کلک هاشون برام لو رفته و میخواستم منم دیگه این خوب بودن های پر ضرر و کنار بزارم !
اما وقتی پست تو رو خونده بودم که گفته بودی نباید مثه اون آدما ترسناک بشی ! دیدم که راست میگی ! دوباره خواستم آدم خوبی باشم . اما اینبار برای خودم هم ارزش قایل باشم و برای بهتر شدن بعضی ها که قدر نمیدونن خودم رو هزار تیکه نکنم ! تا میتونم کمک میکنم ولی مرز میزارم ! بین خودم و آدمها .
نمیدونم دوباره ضرر میکنم یا نه
اما اینبار تا تهش ! تا ته دنیا یه آدم صادق و خیر خواه میمونم
و ازت متشکرم که دوبار ه برام انسانیت رو معنا کردی .
.
درباره این سایت